عاشقانه هاي يک سگ 54
انسل آدامز
انسل آدامز
"اعصابم امشب خراب است، خراب. پيشم بمان.
با من حرف نمي زني؟ حرف بزن، حرف.
فکر چه مي کني؟ چه فکري؟ هان؟
سردرنمي آورم چه فکري مي کني، فکر کن، فکر."
من فکر مي کنم ما در کوچه ي موشان مسکن داريم
آنجا که مردگان استخوان هايشان را گم کرده اند.
تي.اس.اليوت
- اشتباه شده...
روزها يکي پس از ديگري مي گذرد و همچنان نگران روزهايي که قرار است بيايند.
***
تلفن دارد زنگ مي خورد در گوشش. منتظر مي ماند.
- اشتباه شده...
***
براي همه چيز بايد هماهنگ کرد حتي براي مواجه شدن با مرگ.
- شما؟
- اشتباه شده...
***
اندوه بزرگ! اشتباه مي شود وقتي مي آيم و مي نشينم در آستانه ي دري که گمان مي کنم تو در پس اش خفته اي، تا مبادا مبادا کلاغي بر سيم تير برقي ناگهان قاري بخواند، تا مبادا قاري دهان باز کند و پند دهد، تا مبادا مبادايي رخ دهد و تو اي اندوه بزرگ، بزرگ ترين فرستاده ي خدايان! از خواب بيدار شوي و سراغم را بگيري. اما افسوس که "اشتباه شده" و تو قرن هاست که کنار کلاغ نشسته بر سيم تير برق، بيداري و مردمان را نگاه مي کني.
باد خزان آمد
خون پیچک کهن سال بیرون زد
قرمز نارنجی
کلمه برای عبور است
عبور کردن از میان خون و عشق
قرمز نارنجی
مرز دیوار روبرو از لابلای این رد خون تیره تر به نظر می رسد.
مرز دیوانگی ام
آبی ست.
ای عشق!
ای عشق!
رنگ چشمانت از پشت لنز پیداست.
گه گداری گاه گاهی
در گهواره ی تنهایی ام
موج می خورم.
موج موج امواج سهمگین
تخت خواب خاطرات ام را
بر دیواره ی سنگین سرد عشق می کوبند.
تق
تق
تق.
تن آهن یخ،
تن آهن یخ که منم.