عاشقانه های یک سگ 36
مدتی ست در کوچه های باریک راه می روم. مدتی ست از بین دیوار و تیر چراغ برق رد می شوم. مدتی ست به جای آدم ها سعی می کنم پرنده ها را نگاه کنم. مدتی ست شب ها خوابم نمی برد. مدتی ست آب خنک تر شده است و غلیظ تر. مدتی ست از این که بنشینم و به دیگران نگاه کنم لذت نمی برم. مدتی ست جهان نقطه شده است. مدتی ست همه چیز عین ژله شده است به ویژه زمان. مدتی ست آسفالت خیابان باتلاق شده است. مدتی ست گربه کثیفه آن طرف حیاط می خوابد به جای اینکه در حوض خالی بخوابد. مدتی ست یخ های داخل یخدان یخچال تغییر ماهیت داده اند. مدتی ست کلمات از لای صفحات کتاب می ریزند کف خانه روی سرامیک های سرد سفید. مدتی ست انسان ها از درون سیم رد می شوند و می خزند درون انسرینگ ماشین و چراغ شان چشمک می زد. مدتی ست آجرهای خانه هیپ هاپ می رقصند و سقف یوگا می کند. مدتی ست ماست و خیار آماده می خرم و الکل سنج را فرو می کنم درون اش. مدتی ست همسایه روبرویی شیشه ماشین اش را پایین می کشد و دل نگران چیزی نیست به خاطر این که از بچه های باشگاه است به گمانم. مدتی ست مامور گاز دقیقا زمانی زنگ خانه را می زند که در توالت کتاب ها بازند. مدتی ست ماهی درون تنگ بیش از آنچه می خورد٬ می ریند. مدتی ست کاناپه قدیمی خر و پف می کند شاید برای همین گربه کثیفه آن طرف حیاط می خوابد به جای این که در حوض خالی بخوابد. مدتی ست کولر آرام گرفته است و ترانه ای را به زبان محلی زیر لب زمزمه می کند. مدتی ست گربه نه تازه وارد با مدفوع اش فوتبال دستی بازی نمی کند. مدتی ست جهان دارد روی پاشنه پای مادر بزرگ می چرخد و دایم فیزیوترابی می کند. مدتی ست ابرها سنگین شده اند و برای ایستادن در فضا سیگاری بار می زنند. مدتی ست رنگ ها درون سطل اسهال شده اند. مدتی ست من ساکت شده ام.