عاشقانه های یک سگ 38
- جهان احمقانه یی ها.
- از چه نظر؟
- از همه نظر.
- باز چه کسی پولت رو خورده؟
چی باید می گفنم؟ در کابینت را باز کردم و شات را برداشتم و در بطری را باز کردم و شات را لب به لب پر کردم و یک نفس سر کشیدم و تازه یادم افتاد که ماست هنوز در یخچال است درست وقتی که داشت می سوزاند و می رفت پایین و یاد کتاب علوم می کنی که نای و مری را با فلش نشان داده بود.
- کسی پولم رو نخورده...
- پس چی؟
- دنبال یه بهونه می گشتم یه شاتی بزنم.
و آشپزخانه را به مقصد اتاق کار ترک می کنم در حالی که سیلی از کلمات دنبالم می کنند: الکلی. دائم الخمر. بی اراده... در حالیکه من می دانم که روح ام را می خورند هر روز نه پولم را.