عاشقانه های یک سگ 38


- جهان احمقانه یی ها.

- از چه نظر؟

- از همه نظر.

- باز چه کسی پولت رو خورده؟

چی باید می گفنم؟ در کابینت را باز کردم و شات را برداشتم و در بطری را باز کردم و شات را لب به لب پر کردم و یک نفس سر کشیدم و تازه یادم افتاد که ماست هنوز در یخچال است درست وقتی که داشت می سوزاند و می رفت پایین و یاد کتاب علوم می کنی که نای و مری را با فلش نشان داده بود.

- کسی پولم رو نخورده...

- پس چی؟

- دنبال یه بهونه می گشتم یه شاتی بزنم.

و آشپزخانه را به مقصد اتاق کار ترک می کنم در حالی که سیلی از کلمات دنبالم می کنند: الکلی. دائم الخمر. بی اراده... در حالیکه من می دانم که روح ام را می خورند هر روز نه پولم را.

عاشقانه های یک سگ 37


وقتی مرگ می آید و می نشیند کنارم در ایستگاه متروکه ی اتوبوس، آنوقت مجبور می شوم سرم را یک طوری با سنگ ریزه های زیر پایم گرم کنم و گاهی از گوشه چشم نگاهی بیاندازم به مرگ که کاملا شبیه خودم است.
وقتی مرگ می آید و می نشیند کنارم در ایستگاه متروکه ی اتوبوس، آنوقت جهان هیجان انگیز می شود تازه.